Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-01@20:17:42 GMT

داستان آن که او را چشم دل شد دیده بان

تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۹۳۲۰۷

داستان آن که او را چشم دل شد دیده بان

ایسنا/قزوین هر خانه‌ای در این زیست بوم، یک داستان برای شنیدن دارد و ایسنا امروز، به مناسبت روز جهانی نابینایان به سراغ «مرضیه مولایی» رفته تا داستان زندگی‌ او را بشنود و روایت کند.

تق، تق، تق، عادت عجیبی است، صدای عصای سفیدی که در دست داری و برایت همچون لالایی مادر امید بخش است. گویی عصا چشم است و گوش‌هایت پلک می زنند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آری فرق است میان آنکه بی‌هیچ رنجی، به گذران زندگی می‌پردازد، درس می‌خواند، شغلی می‌یابد، تشکیل خانواده می‌دهد و هزار راه را برای بهتر زیستن امتحان می‌کند؛ با کسی که رنج را به جان می‌خرد و با انگیزه‌ای ستودنی کفش آهنین به پا می‌کند و به جنگ مشکلات زندگی می‌رود، بدون آنکه یکی از مظاهر راحتی را داشته باشد.

«مرضیه مولایی»، دانش‌پژوه رشته فقه و حقوق اسلامی، حافظ قرآن کریم، نویسنده و فعال اجتماعی حوزه معلولان از همان آدم‌هاست که با وجود نابینایی و روشن‌دلی به جنگ با مشکلات و موانع پیشروی زندگی‌اش رفته است.

مرضیه در روایت زندگی‌اش، به ایسنا می‌گوید: متولد اسفند ۵۹ هستم. از بدو تولد به‌صورت مادرزاد مبتلا به بیماری «گلوکرم» یا همان آب‌سیاه بودم. دنیای شیرین کودکی‌ام با کم‌سو بودن چشم‌هایم سپری شد با آنکه دنیا را تار می‌دیدم، اما در سرم شور زندگی بود.

وی ادامه می‌دهد: ما در اسلام آباد، یکی از روستاهای تابعه شهرستان آبیک زندگی می‌کردیم و راستش را بخواهید امکانات روستا به نحوی نبود که بخواهیم به صورت مستمر پیگیر درمان زود هنگام بیماری‌ام باشیم. اولین مواجهه من با بیماری‌ام به زمان ۷ سالگی‌ام برمی‌گردد؛ آن هنگام که باید به مدرسه می‌رفتم اما به دلیل بیماری و ضعیفی چشم‌هایم مدرسه از تحصیل محرومم کرد.

این بانوی قزوینی بیان می‌کند: داستان غم‌انگیز زندگی من از آنجا شروع می‌شود که خواهرم که یک‌سال از من بزرگتر است، باید به مدرسه می‌رفت و من که در سر سودای درس خواندن و شاگرد اول شدن داشتم، باید به خاطر یک بیماری مادرزادی، از تحصیل منع می‌شدم.

وی اظهار می‌کند: مدرسه روستا، از ثبت نام و پذیرشم امتناع می‌کرد و من بی‌آنکه درکی از این موضوع داشته باشم، هرروز صبح همراه با خواهرم به مدرسه می‌رفتم و از پشت پنجره کلاس‌های درس، به صحبت‌های معلم‌ها گوش می‌دادم. هر روز صبح تا ظهر از پشت درهای بسته کلاس درس، آموزش می‌دیدم و وقتی مدرسه تعطیل می‌شد، به خانه برمی‌گشتیم و به اتفاق خواهرم درس‌ها را مرور می‌کردیم.

این روشندل می‌گوید: یک‌روز که همچنان پشت در بسته‌ کلاس درس بودم، مدیر مدرسه تحت تأثیر قرار گرفت و مادرم را خواست و به او مدرسه باغچه‌بان قزوین که مدرسه‌ای مختص نابینایان و ناشنوایان است را معرفی کرد اما مدرسه باغچه‌بان مسافت زیادی با منزل ما داشت و چون رفت و آمد برای خانواده‌ام سخت بود امکان تحصیل در آن مدرسه برایم فراهم نشد و از سوی دیگر مدرسه روستا دیگر اجازه نمی‌داد پشت در و پنجره کلاس‌ها بایستم‌.

وی ادامه می‌دهد: بی‌سوادی برایم یک تابو بود. با این حال چاره‌ای نبود و باید با این شرایط کنار می‌آمدم. از طرف دیگر سال به سال نور و سوی چشم‌هایم کمتر می‌شد و من روز به روز بیشتر برای خودم حسرت می‌خوردم. تا اینکه به تصمیم پدرم از اسلام آباد به شهرستان بوئین‌زهرا نقل مکان کردیم.

این بانوی روشن‌دل نقل مکان به بوئین‌زهرا را طلایی‌ترین دوره عمر خود می‌داند و می‌گوید: در بوئین‌زهرا یک زن میانسال روشن‌دل به نام «خاله مرجان» زندگی می‌کرد که با وجود نابینایی چشم بینای شهر بود و به طرق مختلف سعی در مشکل‌گشایی مردم داشت.

وی عنوان می‌کند: من ۱۹ سال داشتم که به بوئین‌زهرا رفتیم. خاله مرجان وقتی متوجه شد که طی این سال‌ها نتوانستم به مدرسه بروم، پدر و مادرم را متقاعد کرد که شرایط را دوباره برایم مهیا کنند. با حمایت، پیگیری و اصرار خاله مرجان به بهزیستی رفتم و توسط یکی از کارکنان آنجا خط بریل را آموزش دیدم.

مولایی اظهار می‌کند: پس از یادگیری خط بریل، از طریق نهضت سوادآموزی پایه ابتدایی را تمام کردم و سپس پایه‌های راهنمایی را در مدرسه بزرگسالان خواندم. سوم راهنمایی که بودم، برای ورود به دبیرستان بسیار ذوق و شوق داشتم اما موقع امتحان‌ها که شد، مدیر مدرسه حاضر به امتحان گرفتن از من نشد.

وی در ادامه بیان می‌کند: هر کدام از ما یک قهرمان در زندگیمان داریم، قهرمان زندگی من هم یکی از معلم‌هایم به نام خانم «لیلا بیگلری» بود که تمام قد در برابر مدیر مدرسه ایستاد و گفت یا همه امتحان می‌دهند یا هیچ‌دانش آموزی امتحان نمی‌دهد. آنجا بود که یکی دیگر از معلم‌هایم به عنوان منشی امتحان، مسئولیت نوشتن جواب پرسش‌های امتحانی را بر عهده گرفت. در اولین امتحان، بلافاصله پس از پاسخ دهی برگه‌ام تصحیح شد و من نمره کامل گرفتم و سرانجام مسئولان مدارس و آموزش و پرورش با دیدن نمره خوبم برای ادامه امتحانات به من اعتماد کردند.

این بانوی روشندل می‌گوید: آن زمان برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه و پیش‌دانشگاهی باید به مدرسه نرجس در  تهران می‌رفتیم. به همین دلیل خوابگاه گرفتم و ادامه درسم را در خوابگاه با معدل های بالای ۱۸ خواندم و در سال ۱۳۸۵ کنکور دادم و تحصیلات آکادمیک خود را در رشته فقه و حقوق شروع کردم. پس از سپری کردن دوره کارشناسی، برای مراجعه به کار، به استانداری مراجعه کردم که متأسفانه هیچ نتیجه‌ای نگرفتم.

وی امید و توکل به خدا را راهگشای هر مشکلی می‌داند و می‌گوید: در حالی که با بیماری و بیکاری دست و پنجه نرم می‌کردم، شروع به حفظ ۱۰ جرء اول قرآن کریم کردم‌ و در ادامه کارشناسی ارشدم را گرفتم و هم اکنون منتظر دفاع پایان نامه خود در مقطع  دکترا هستم.

مولایی در پایان صحبت‌هایش به سوابق علمی و کاری‌ خود اشاره و اظهار می‌کند: درحال حاضر در مخابرات اداره کل بهزیستی استان قزوین مشغول به خدمت هستم و کتابی تحت عنوان «تأثیر فقه در تعیین دیه جنایت بر اموات» با قلم من به تحریر درآمد و معتقدم خواستن به معنای واقعی کلمه توانستن است.

خدمات بهزیستی به ۵ هزار و ۴۷۸ نابینا در قزوین

علی دهباشی‌پور، مدیر کل بهزیستی قزوین نیز در گفت‌وگو با ایسنا از وجود ۵۴۷۸ هزار نفر در سطح استان خبر داد و اظهار می‌کند: افراد داری معلولیت بینایی، پس از تشکیل پرونده و شرکت در کمیسیون تشخیص معلولیت و مشخص شدن درصد معلولیت بینایی بر اساس دستورالعمل کمیسیون، در یکی از سطوح خفیف، متوسط، شدید و خیلی شدید قرار می‌گیرند و می‌توانند با مراجعه به مددکار در مراکز مثبت زندگی درخواست خدمات بدهند.

وی ادامه می‌دهد: خدماتی که بر طبق دستورالعمل در حوزه توانبخشی ارائه می‌شود، شامل کمک هزینه تحصیلی دانش‌آموزی و یا دانشجویی، کمک هزینه درمان، کمک هزینه مناسب‌سازی منزل، کمک هزینه لوازم بهداشتی، (در صورتی که فرد از لوازم بهداشتی استفاده نماید)، حق پرستاری و مددکاری افراد دارای معلولیت در خانواده (به شرط داشتن همزمان یکی از معلولیت‌ها نظیر ذهنی، جسمی، روان و اتیسم) و معافیت سربازی یکی از اعضای ذکور خانواده به شرط دارا بودن شرایط مندرج در دستورالعملهای مربوطه فرد دارای معلولیت بینایی، است.

مدیر کل بهزیستی قزوین در پایان می‌گوید: در استان قزوین بالغ بر ۵ هزار ۴۷۸ نفر نابینا شناسایی شده است که از بهزیستی خدمات دریافت می‌کنند و بر اساس بررسی‌های صورت گرفته، ۲ هزار و ۷۴۶ نفر از نابینایی خفیف، یک هزار و ۲۷۲ نفر از نابینایی متوسط، یک هزار و ۸۵ نفر از نابینایی شدید و ۳۷۵ نفر از نابینایی خیلی شدید رنج می‌برند.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی اجتماعی قزوين روز عصای سفید نابينايي سازمان بهزیستی استانی اجتماعی استانی اقتصادی استانی شهرستانها استانی فرهنگی و هنری استانی ورزشی استانی سیاسی زنجان كرمانشاه استانی اجتماعی استانی اقتصادی استانی شهرستانها استانی فرهنگی و هنری نفر از نابینایی بوئین زهرا کمک هزینه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۹۳۲۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

مثل «باغچه‌بانی» که از نگاه کردن و رسیدگی به تک‌تک درختان باغش سیر نمی‌شود و از به بار نشستن آنها حظ می‌کند، چشم‌های او هم هر بار به سمت دانش‌آموزی سُر می‌خورد، می‌شکفد و غرق در شادی می‌شود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سال‌هاست روی ویلچر نشسته و اما شانه به شانه دانش‌آموزانش راه می‌رود و به امید به بار نشستن تلاش‌هایش، درست مثل یک باغبان آنها را می‌پروراند. با خنده‌های «بی‌صدای» شأن می‌خندد و حرف‌های ناگفته‌شان را به خوبی می‌شنود و به آنها پاسخ می‌دهد.

«ایران جابری» حدود ۲۵ سالی است که هر روز به عشق دانش‌آموزانش مسیر خانه تا مدرسه را با ویلچر طی می‌کند تا به دبستان «باغچه بان» برسد؛ مدرسه‌ای که نامش همه را یاد جبار باغچه‌بان که اولین مدرسه ناشنوایان ایران را راه اندازی

اتاق خبر صبا - نستوه - ویرایش خبرگزاری - نسخه ۷.۴.۷، ساخت ۲۰۲۳۰۷۰۱.

Informationخبر «روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان (۷۴۹۶۳۶)» ذخیره شد


کرد، می‌اندازد.

در روزهایی که نام معلم بیش از هر زمان دیگری بر زبان‌های جاری می‌شود، گروه ایمنا مسیر هشتاد کیلومتری را پیمود تا در سفر نیم‌روزه‌ای به شهرضا، روایت‌گر زندگ ی «ایران جاوری» معلم دارای معلولیتی باشد که زندگی را موهبت خداوند به خود می‌داند، باشیم.

لبانش خندان و چشمانش پر از شور و عشق زندگی کردن بود، این را به وضوح می‌توانستی ببینی، دلیل‌اش معلوم است، در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به او روحیه می‌دهد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالش نمی‌کند، این معلم فداکار با وجود بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» که از سال‌ها قبل درگیر آن شده و ویلچرنشین است، باعشق و علاقه فراوان و انگیزه بسیار بالا هر روز سرکار خود حاضر شده و اوقات بسیار زیادی را برای خدمت به دانش‌آموزان معلول آموزشگاه باغچه‌بان شهرضا صرف می‌کند.

جاوری به سادگی شروع به معرفی خود می‌کند: در ششم بهمن ۱۳۵۱ در اصفهان به دنیا آمدم و از سن ۱۲ سالگی به تدریج دچار بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» شدم، دیستروفی عضلانی به بیماری ژنتیکی بازمی‌گردد که موجب ضعف پیشرونده و تباهی عضلات اسکلتی بدن (یعنی همان عضلاتی که هنگام حرکت ارادی به کار می‌گیریم) می‌شود. در طول دوران تحصیل تا قبل از سن ۱۲ سالگی همواره در مدرسه به عنوان دونده و کوهنورد مشهور بودم و هیچیک از دانش‌آموزان پای رقابت با من را نداشتند، به طوری که یک روز با یکی از دانش‌آموزان کلاس پنجم با تعیین مسافتی توسط معلمان مسابقه دو برگزار شد و دوستم با گریه از معلم درخواست تعویض مرا داشت، چرا که می‌دانست برنده مسابقات هستم، بسیار خرسند بودم که در آن مسابقه برنده می‌شوم و رتبه کلاس‌ام بالا می‌رود، هنگامی که سوت مسابقات نواخته شد هر دو شروع به دویدن کردیم، اما در میانه مسیر بدون هیچ‌گونه اتفاقی، دیگر نتوانستم مسافت را طی کنم و نتایج مسابقات به نفع دوستم تمام شد، در مسیر بازگشت به منزل به دلیل شدت ناراحتی و استرس به زمین خوردم و شروع بیماری‌ام هم از آنجا بود، افراد که به این بیمار مبتلا هستند بارها بر زمین خوردن‌ها مکرر را تجربه می‌کنند، در دیسترفینوپاتی‌های شدید، ضعف عضلانی به تدریج باعث ایجاد جمع‌شدگی و انحراف در ستون فقرات و دست و پا می‌شود و این تغییر شکل‌ها حمل و نقل بیمار را مشکل‌تر می‌کند و شدت ضعف عضلانی بازهم افزایش می‌یابد.

او ادامه می‌دهد: در دوران تحصیل چه در مدرسه و دانشگاه با وجود اعتماد به نفس بالایم هیچ نگاه ترحم‌آمیزی به من نشد، همه اینها را مدیون خانواده‌ام هستم که با نوع تربیتشان مرا قوی بار آوردند، در طول دوران تحصیل همواره سعی داشتم از گوشه‌گیری پرهیز کنم، به همین خاطر رابطه خوبی با همکلاسی‌هایم برقرار کردم و دوستان زیادی دارم، برای کنار آمدن با این بیماری دوران بسیار سختی را گذراندم، چرا که همیشه خاطرات مسابقات دو و کوهنوردی یادآور روزهای خوش زندگی‌ام بود، اما دیگر نمی‌توانستم بدوم یا از کوه بالا بروم!

جاوری بیان می‌کند: از بچگی می‌خواستم معلم شوم و با گرفتن گچ در کنار تخته سیاه با دانش‌آموزان زندگی کنم و اکنون بدون اینکه احساس کنم بیمارم، زیباترین احساسات را نثار زیباترین گل‌های باغچه علم و دانش می‌کنم، در سال ۷۰ در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، همان سال در دانشگاه تهران قبول شدم و در رشته الهیات لیسانس گرفتم و تا پایان تحصیلات، به جز سختی‌هایی که برای بالا رفتن از پله‌های دانشگاه متحمل شدم، مشکل خاصی نداشتم و تنها به دلیل وجود پله‌های دانشکده، مجبور به استفاده از ویلچر شدم، اما بعد از گرفتن لیسانس، به دلیل تحصیل در رشته الهیات با گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی باید در سازمان ارشاد و به تبع آن ادارات استخدام می‌شدیم با توجه به این رشته و علاقه شدیدی که به شغل معلمی داشتم، ابتدا به اداره ارشاد و کتابخانه‌های سطح شهر مراجعه کردم، اما من را نپذیرفتن و در ادامه برای پیدا کردن شغل هر هفته از سال ۷۴ تا ۷۹ به اداره آموزش و پرورش استان می‌رفتم، اما به علت شرایط بیماری‌ام کاری که مناسب من باشد، پیدا نمی‌شد تا اینکه در این رفت و آمدها مکرر یکی از مسئولان آموزش و پرورش، حضور در مدارس استثنایی را پیشنهاد دادند.

این معلم پر تلاش می‌گوید: پس از روزها و سال‌ها بالاخره در ششم اردبیهشت سال ۷۹ که به هیچ وجه نیروی از سوی آموزش و پرورش جذب نمی‌شد، به طور معجزه آسایی یک ابلاغیه هشت ساعت حق‎‌التدریس در مدرسه استثنایی باغچه‌بان به عنوان معلم پرورشی صادر شد، با وجود وضعیتم مدیر مدرسه با خوبی استقبال کردند و حتی با خنده بدون اینکه حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به وضعیت جسمی‌ام کند، مرا پذیرفت.

شعرخوانی دانش‌آموزان ناشنوا با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق

این معلم پرورشی فداکار روزهای اولیه شروع دوران معلمی‌اش را این‌گونه روایت می‌کند: مدرسه باغچه‌بان ویژه افراد ناشنوا، نابینا، کم توان ذهنی و چند معلولیتی بود، به دلیل تحصیل در رشته الهیات، هچ‌گونه آشنایی با این محیط نداشتم، اما چون در دوران دانشگاه خط بریل را یکی از دوستان دوره تحصیل دانشگاهی آموخته بودم و به خط بریل برای او نامه می‌نوشتم تا حدودی به آن آشنا بودم، اما با حرکات ایما و اشاره دانش‌آموزان ناشنوا به هچ‌وجه آشنایی نداشتم که با کمک همکاران و در کنار دانش‌آموزان طی دو هفته زبان اشاره را آموختم و سر کلاس درس رفتم.

او می‌افزاید: در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به من روحیه می‌داد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالم نمی‌کرد، اگر خوشحال بودند از صمیم قلب برایشان خوشحال می‌شدم، از سال ۷۹ تا ۸۴ به عنوان معلم پرورشی حق‌التدریس توانستم از سوی آموزش و پرورش استان عنوان معلم نمونه را کسب کردم و در دوران خدمتم ضمن یادگیری رشته کامپیوتر، فعالیت‌های مورد نیاز مدرسه را انجام می‌دادم.

جاوری با اشاره به اینکه تلخ و شیرین کار با کودکان استثنایی زیاد است، می‌گوید: شیرینی لحظه سخن گفتن یک دانش‌آموز ناشنوا را با هیچ حس لذت‌بخش دیگری عوض نمی‌کنم، زیرا دنیای این کودکان خاص، بی‌ریا و پر از صداقت است، این دانش‌آموزان با چشمان خود می‌شنوند و با دستان خود سخن می‌گویند، به همین دلیل سعی کردم با کمک آنها گروه سرودی را در مدرسه تشکیل دهم که باورش برای بعضی از افراد سخت بود، چرا که معتقدم این بچه‌ها با چشمانشان می‌شنوند و با دست‌هایشان حرف می‌زنند؛ دنیای آن‌ها آنقدر متفاوت است که فارغ از هیاهوی مردم این جهان به گفت‌وگو با هم می‌نشینند.

او معتقد است: هر صدایی برای خودش ارتعاش خاصی دارد و تمام استخوان‌های بدن ما ارتعاش را درک و حس می‌کنند؛ چون گوش ما می‌شنود، ما یاد گرفته‌ایم که صداها را از طریق گوش بشنویم، اما افراد کم‌شنوا از طریق کل استخوان‌های بدنشان قادر به در یافت ارتعاش صداها هستند، از این‌رو گروه سرود ناشنوایان مدرسه باغچه‌بان استثنایی شهرضا را با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق به جایگاهی برتر در سطح شهر رساندم.

این مربی توانا نحوه آموزش اجرای سرود و انتقال جان کلام به ناشنوایان و تشکیل گروهی سرودی موفق را این گونه بیان می‌کند: روزی که کنار تخته سیاه تدریس می‌کردم، احساس کردم بچه‌ها لذتی از خواندن شعر نمی‌برند و خیلی سعی کردم که احساس شعر را به بچه‌ها انتقال دهم؛ اما نشد تا اینکه ریتم شعر را با اجرا و با کمک معلمان روی دستانم آوردم و چندین ماه آموزش اشعار به دانش‌آموزان را پیگیری کردم و وقتی بچه‌ها اجرا داشتند، کسی باورش نمی‌شد که بتوانند محتوای شعر را این قدر زیبا و با احساس با دستانشان بیان کنند.

جاوری هدف از آموزش به این کودکان را وارد کردن آنها به جامعه عادی عنوان می‌کند و می‌گوید: معلمان آموزش و پرورش استثنایی، افرادی صبور، فداکار و با والدین هم در ارتباط هستند، مسئولیت عمده این معلمان، ارائه آموزش و تمرین‌های درمانی به دانش‌آموز است.

جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم / ‏‬آموزش زبان انگلیسی و عربی به دانش‌آموزان روشن‌دل

او ادامه می‌دهد: بازه زمانی که وارد آموزش و پرورش نشده بودم از سال ۷۴ تا ۷۹ جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم و در این دوران به مرکز بهزستی شهرضا مراجعه می‌کردم که متوجه وجود اتاق‌های بدون کارایی شدم و از مسئولان آن اداره درخواست کردم که یکی از اتاق‌ها را برای تدریس زبان انگلیسی در اختیارم بگذارند، البته بعضی روزها عصرها در منزل خود بدون هیچ هزینه‌ای مکالمه زبان انگلیسی و آموزش زبان عربی، قرآن به زبان انگلیسی را برای دانش‌آموزان نابینا انجام می‌دادم و تاکنون زبان‌آموزان نابینای زیادی را تربیت کرده‌ام، همچنن سعی کردم در جذب دانش آموزان به مسائل دینی و آموزش احکام نماز و روزه بسیار خلاق عمل کنم تا دانش‌آموزان با اشتیاق بیشتری در این مسیر گام بردارند.

این معلم فداکار که در آستانه بیست و پنجمین سال خدمت در آموزش وپرورش به سر می‌برد، همچنین نویسنده کتاب بازی‌های بومی و محلی است که با استقبال زیاد جامعه فرهنگی و دانش‌آموزان مواجه شده و حکم قهرمانی در رشته ورزشی بوچیا را نیز در کارنامه فعالیتی خود دارد، می‌گوید: به واسطه معلولیتم و درک متقابل درد و رنجی که این دانش‌آموزان متحمل می‌شوند و عشق و علاقه به آنها، هر روز با انگیزه بیشتری بر سرکار خود حاضر می‌شوم.

جاوری که خوش خلقی و حسن رفتارش زبانزد همکاران، والدین و دانش‌آموزان است، در ادامه از دغدغه خود برای دانش‌آموزان استثنایی می‌گوید: آرزویم فراهم شدن امکانات کافی برای دانش‌آموزان کم توان ذهنی و معلول است و دوست دارم شرایط کاری برای آینده آنها فراهم شود، همچنین به مدارس فنی و حرفه‌ای مختص آن‌ها نیاز داریم، چرا که باید در آینده استقلال پیدا کنند، دغدغه آینده آنها بزرگترین نگرانی ما و خانواده‌هایشان است و البته با توجه به نیازی که در آن‌ها دیده می‌شود، شرایط گفتار و درمان برای آن‌ها فراهم شود.

او می‌افزاید: گاهی برخی خانواده‌ها خسته و ناامید می‌شوند و صبر و تحمل‌شان کم می‌شود، بنابراین براساس نیاز هر ماه جلسه‌ای با خانواده آن‌ها می‌گذاریم و سعی می‌کنیم با تک تک خانواده‌ها صحبت و به نوعی تزریق روحیه کنیم، البته راهکارهایی را پیش پای خانواده‌ها می‌گذاریم و با توجه به اینکه به اخلاق این کودکان به خوبی آگاهیم، سعی می‌کنیم بهترین راه حل را به آنها پیشنهاد کنیم و به آنها می‌گوئیم که این کودکان با دیگران هیچ فرقی ندارند و تنها پیشرفت کاریشان کمی کند است و در هر جلسه با پیشرفت‌هایی که از کودکان به آنها نمایش می‌دهیم، امید به آینده در دل خانواده‌ها جانی دوباره می‌گیرد.

این معلم ایثارگر در پایان، بدون احساس خستگی از ۲۵ سال تلاش در راه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا می‌گوید: من عاشق کارم هستم و هیچ وقت نشده که بعد از ساعت‌ها کار احساس خستگی کنم، برای من کار با این بچه‌ها خود زندگی است که با هر کلمه جدیدی که بچه‌ها یاد می‌گیرند، دریچه‌ای تازه از امید به رویم باز می‌شود، بهترین صدا برا من، صدای کودکان ناشنوایی است که می‌کوشند تا به همه بگویند شنواترین هستند، بهترین تصویر برای من تصویری است که کودکان نابینا با آن خدا را وصف می‌کنند.

کلام آخر باغبان مهربان باغچه‌بان که با بغضی در گلو و اشک بر زبان جاری می‌شود: دغدغه‌ام آینده کودکان باغچه‌بان است که روزها و ماه‌ها را در کنارشان گذراندم، همیشه به فردای آنها می‌اندیشم، مهم است که نگاهی ویژه‌تر به آن‌ها داشته باشیم و خودمان را جای والدین این کودکان قرار دهیم، چرا که آن‌ها هم فرزندان همین آب و خاک هستند و نیاز به رشد دارند، پس هر آنچه را که برای کودکان عادی خواسته‌ایم و فراهم کرده‌ایم، را باید برای کودکان با نیازهای ویژه هم فراهم شود تا شاهد پیشرفت چشمگیر آنها نیز باشیم.

گزیده‌ای از همراهی یک روزه ایمنا با ایران جاوری را می‌توانید در اینجا مشاهده کنید.

کد خبر 749636

دیگر خبرها

  • ویدیو/ خاطره‌بازی با معلم‌ها؛ داستان شیرین‌ترین کتک دنیا
  • ورود جمعی از طلاب مدرسه دارالسلام تهران به قزوین
  • روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان
  • آرزوی ساده یک معلم+ فیلم
  • داستان شگفت‌انگیز یک معلم در«مدیر مدرسه شریعت»/ از مبارزه با بهائیت تا تربیت چوپانی که مدیر مدرسه شد
  • جهادگرانی که درس زندگی می‌دهند/ معلمان باید در قله کوه باشند
  • امیر جدیدی در نقش منصور بهرامی ایفای نقش می‌کند
  • امیر جدیدی بازیگر فیلم فرانسوی شد
  • طالب‌زاده با وجود اهانت‌های گروه‌های مختلف، هیچگاه نه مردد شد و نه ترسید/زیست شهیدانه در زندگی نادر دیده می‌شد
  • امیر جدیدی نقش تنیسور مشهور ایرانی را بازی می‌کند